/question/A8F4C3FD5ED6436B928AC1526D420635/%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d9%88%d8%b1%d8%af-%d8%b2%d9%85%d8%b3%d8%aa%d9%88%d9%86-%d9%84%d8%b7%d9%81%d8%a7%d9%8b-%d8%aa%d8%a7%d8%ac-%d9%85%db%8c%d8%af%d9%85-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%d9%88%d9%84%db%8c%d9%86-%d9%86%d9%81%d8%b1%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a8%d9%81%d8%b1%d8%b3%d8%aa%d9%87

نگارش هشتم -

درس 1 نگارش هشتم

🚶🏼‍♀️ 💔

نگارش هشتم. درس 1 نگارش هشتم

انشا در مورد زمستون لطفاً تاج میدم به اولین نفری که بفرسته

تبلیغات

کلیک کن و با یک ویدئو دو ساعته هر امتحانی رو ۲۰ بگیر!

جواب ها

جواب معرکه

Dora

نگارش هشتم

زمستان با کوله باری از سرما فرا می رسد و سردی این فصل نو، با همه ی خوبی ها و بدی هایش، آغاز می شود. زمستان فصل سردی و برف های سپیدی است که روی پشت بام خانه ها، بیش از پیش خودنمایی می کند. در فصل زمستان، رودخانه ها یخ می بندند، درختان به خواب می روند و طبیعت پس از سه فصل کوشش، استراحت خود را آغاز می کند. در این فصل، درختان برهنه می شوند تا برای فصل بعدی لباس نو برای خود مهیا کنند. زمستان با تمام سردی و بی رنگی اش، مهربان است. در زمستان میوه هایی به بار می نشینند که سردی این فصل را برای همگان شیرین می سازد. آمدن این فصل سرد با خود موهبت های فراوانی به همراه دارد. برف بازی های کودکانه و قهقهه های نشاط آور موهبتی است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد. تاج لطفااا:))

توباید میوه هاشو و.....اینهاروبگی

𝑲𝒐𝒅𝒆𝒊𝒏

نگارش هشتم

بنام خداوند بخشنده مهربان موضوع انشا: زمستان ❥𝆛𝆐𝅮𝅘𝅥𝅮𝒉𝒂𝒅𝒊𝒔𖣲̶ͥ.̶⃫ᷝⷮ͟͞💌̶̶̶̶̶̶̶̶⃫͟͞.͟.⸙:꯭ ̶̶̶᭄꯭ٜٜ زمستان از راه رسیده بود. همه چیز در برابر سرمای استخوان سوز زمستان مقاومت میکرد و گل ها و برگ ها خودشان را قایم کرده بودند و به چشم نمی خوردند.فقط برف و سرما بود که در این راه من را همراهی می کرد. شب در خیابان های شهر، قراری عاشقانه با زمستان که لباسی از جنس برف به تن کرده بود. با هر قدم که برمی داشتم پا بر تکه ای از وجودش می گذاشتم. برای من تمام خیابان هارا به رنگ سفید در آورده بود و گاهی موهایم را با دستان سفیدش نوازش می کرد. ماه از دور ما را تماشا می کرد و آدم برفی ها در سکوت ذوق می کردند. مهم نبود در خیابان چندم هستیم، مهم نبود ساعت از نیمه شب گذشته بود، ما به راه خود ادامه می دادیم‌. قلبم آرام گرفته بود. انگار از بین تمام فصل ها فقط منتظر زمستان بود. وزش سرد باد پوستم را می بوسید و وجود من با زمستان پیوند خورده بود‌. انگار که من دختر این فصل بودم. در آن شب سرد و در آن قرار عاشقانه، من به زمستان قول دادم که نه ماه از سال را منتظرش میمانم و باز هم در همین خیابان ها و بین برف ها، با حضور ماه و آدم برفی ها، یکدیگر را ملاقات میکنیم. ❥𝆛𝆐𝅮𝅘𝅥𝅮𝒉𝒂𝒅𝒊𝒔𖣲̶ͥ.̶⃫ᷝⷮ͟͞💌̶̶̶̶̶̶̶̶⃫͟͞.͟.⸙:꯭ ̶̶̶᭄꯭ٜٜ پایان.

سوالات مشابه